- ۰ نظر
- ۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۴۰
باران که شدی مپرس این خانه ی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکی ست
باران که شدی پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی ست
باران! تو که از پیش خدا می آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکی ست
بر درگه او چون که بیفتند به خاک
شیر و شتر و رستم و موریانه یکی ست
با سوره ی دل اگر خدا را خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکی ست
این بی خردان، خویش خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکی ست
این بی خردان، خویش خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکی ست
از قدرت حق هرچه گرفتند به کار
در خلقت تو و بال پروانه یکی ست
گر درک کنی خودت خدا می بینی
درکش نکنی کعبه و بتخانه یکی ست
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
پروانه چو بر روی تو بنشست دلم ریخت
چون باد به گیسوی تو زد دست دلم ریخت
من عکس تو را بر رخ آن ماه کشیدم
چون شب به گل روی تو دل بست دلم ریخت
دیشب به تو گفتم که مرا جز تو کسی نیست
گفتی که مرا جز تو کسی هست دلم ریخت
گفتی که تو را با نگهی مست کنم مست
پیمان بشکستی نشدم مست دلم ریخت
من قصه ی خود را به گل آینه گفتم
وقتی که چو من آینه بشکست دلم ریخت
پروانه ی دشت آینه دار گل ما بود
چون از سر گلبرگ چمن رست دلم ریخت
امشب دوباره دلــــــم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تـــــــو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینــــــوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخــــدا شکست
امشب ستـــاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی....... ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست